معنی کلمه چهرزاد در لغت نامه دهخدا
پسر بود او را یکی شیرگیر
که ساسانش خواندی ورا اردشیر
یکی دخترش بود نامش همای
هنرمند و بادانش و پاک رای
همی خواندندی ورا چهرزاد
زگیتی بدیدار او بود شاد
پدر درپذیرفتش از نیکویی
بدان دین که خواندی ورا پهلوی
همای دل افروز تابنده ماه
چنان بد که آبستن آمد ز شاه
چو شش ماه شد پر ز تیمار شد
چو بهمن چنان دید بیمار شد
چو از درد شاه اندر آمد ز پای
بفرمود تا پیش او شدهمای
بزرگان و نیک اختران را بخواند
به تخت گرانمایگان برنشاند
چنین گفت کاین پاک تن چهرزاد
ز گیتی فراوان نبوده ست شاد
سپردم بدو تاج و تخت بلند
همان لشکر و گنج و بخت بلند
ولیعهد من او بود در جهان
هم آن کس که زو زاید اندر نهان
اگر دختری زایدش گر پسر
ورا باشد این تاج و تخت و کمر