وزره

معنی کلمه وزره در لغت نامه دهخدا

( وزرة ) وزرة. [ وِ رَ ] ( ع اِ ) کساء خرد. ج ، وِزْرات. وِزِرات. وِزَرات. ( اقرب الموارد ).

جملاتی از کاربرد کلمه وزره

فراسیاب چمن راست بهر جنگ خزان سمند باد وزره سبزه و سنان نرگس
جعفرخان زیتون / زیتون وزره زرد، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان کوهدشت در استان لرستان ایران است.
ز شمشیر و گرز وسنان و سپر زخود وزره با کمربند زر
بهمت بدامک سربستند که کمندی دارد. بعضی گفتند کار عیاران جبه و جوشن وزره است.دیگری گفت این همه صندلی وقتلی که بقچه نهاده آنزمان کجا بود. بعضی گفتند کناه لحاف کت است رسن نوار در گردن او باید کرد که سردار بقچه کشان اوست. دیگری گفت که این کار خیاطیست که از وصله دزدی پاره پاره خود را باینجا رسانیده.
حاجت خود وزره نبود ترا درروز رزم بر سر دوش تو زلفت هم زره هم خود شد