جملاتی از کاربرد کلمه نچیده
دل با خیال او چو هم آغوش می شود یک گل نچیده است که بیهوش می شود
بگفتا جز عزیزم کس ندیده ست ولی او غنچه باغم نچیده ست
در غنچه است جلوه گلزار شوخی اش دستش گلی نچیده ز رنگ حنا هنوز
به مثل سازی خود گر دکان نچیده خدا چرا به صورت بی مثلت آفریده خدا؟
چو خواهم از نهالش سیب چینم نچیده سیب صد آسیب بینم
مشرب نچیده است تعین به خویشتن باشد به رنگ ظرف، نمایش زلال را
جز میوه حرمان کس از این باغ نچیده ای نخل محبت بجز از این ثمری کن
گلی به رنگ تو گلچین نچیده از چمنی هزار مرتبه گلزار رفت و رو کرده
خمش چو آب گهر می رویم تا دریا نچیده ایم به خود همچو سیل غوغایی
گل در تبسم است که از گلبن مراد برگی نچیده بلبل شیدا خزان رسد