نخجیر گیر

معنی کلمه نخجیر گیر در لغت نامه دهخدا

نخجیرگیر. [ ن َ ] ( نف مرکب ) قانص. ( مهذب الاسما ) ( ملخص اللغات ). قناص. ( ملخص اللغات ). صیاد. شکارچی. شکارکننده. شکارگیرنده. صیدگیر :
اگر صد سگ تیز نخجیرگیر
که آهو ورا پیش دیدی ز تیر.فردوسی.پدرْمان یکی آسیابان پیر
در این دامن کوه نخجیرگیر.فردوسی.تو دستان نمودی چو روباه پیر
ندیدی همی دام نخجیرگیر.فردوسی.ز دام و دد و بوی نخجیرگیر
گریزان بود بر سه پرتاب تیر.اسدی.پیاده بر آن کُه چو نخجیرگیر
همی شد ز پس تا فکندش به تیر.اسدی.

معنی کلمه نخجیر گیر در فرهنگ فارسی

شکار گیرنده صیاد صیدگر .

جملاتی از کاربرد کلمه نخجیر گیر

در گذشته شاهان و بزرگان به شکار با سگ‌های تازی علاقه داشتند و همیشه در تازی-خانه‌های آن‌ها تعداد زیادی تازی آموزش‌دیده وجود داشت که هر یک دارای خدمه و مسئول خاص خود بودند. سلطان محمود غزنوی تمام سگ‌های تازی خود را جل اطلس و زربفت می‌پوشاند و گردن بند جواهرنشان به گردنشان می‌انداخت. در رستم التواریخ نیز آمده‌است، در دوران صفویه مسئول سگ‌های شکاری را «تازی‌کش باشی» می‌نامیدند و سگ تازی خانه‌های آن‌ها پر بود از «سگان شیرگیر پلنگ فرسا و تازی‌های نخجیر گیر آهو ربا.»
بیامد یکی مرد نخجیر گیر بیاورد از بهر آن بی نظیر