نحلی

معنی کلمه نحلی در لغت نامه دهخدا

نحلی. [ ن ُ لا ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ نحیل. رجوع به نحیل شود.
نحلی. [ ن َ لا ] ( ع اِ ) عطیه. بخشش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ).
نحلی. [ ن َ ]( ص نسبی ) خداوند کبت عسل و نگاهدارنده آن. ( ناظم الاطباء ). صاحب نحل. پرورش دهنده و صاحب زنبوران عسل.

جملاتی از کاربرد کلمه نحلی

زانک مؤمن خورد بگزیده نبات تا چو نحلی گشت ریق او حیات
نخلی شود این بسکه رطب ریزدش از دم نحلی شود این بسکه عسل خیزدش از دَم
باز نحلی را چو شیر فحل کرد زآنکه نام سورتی النحل کرد
کمتر از نحلی نباید بود وقت انگبین نفع او اندر درخت و کوه «مما یعرشون»
همچون مگس زپیش شکر سیف را مران نحلی ببایدت که گلی انگبین کند
گاه از مرغی کند خنیاگری گاه از نحلی کند حلواگری
مباش در دم نحلی که در دمش نوش است که در دم و دم او نوش نیشتر یابی
ز دیگر طرف لشگر آرای روم بر آراست لشگر چو نحلی ز موم