معنی کلمه نام کردن در لغت نامه دهخدا
ورا پادشه نام طلحند کرد
روان را پر از مهر فرزند کرد.فردوسی.یکی کاخ بد کرده زندانْش ْ نام
همی زیستند اندر آن شادکام.فردوسی.جهاندار نامش سیاوخش کرد
بدو چرخ گردنده را بخش کرد.فردوسی.نام قضا خرد کن و نام قدر سخن
یاد است این سخن ز یکی نامور مرا.ناصرخسرو.این که می بینی بتانند ای پسر
کرد باید نامشان عزی و لات.ناصرخسرو.هست این سفر فتح و چو آئی ز سفر باز
شاهان جهان نام کنندش سفر فتح.مسعودسعد.و آن را ثبات عزم وحسن قصد نام نکنند. ( کلیله و دمنه ).
سلیمانم بباید نام کردن
پس آنگاهی پری را رام کردن.نظامی.به عالم هر کجا درد و غمی بود
بهم کردند و عشقش نام کردند.عراقی.لب میگون جانان جام درداد
شراب عاشقانش نام کردند.عراقی.اگر دو گاو به دست آوری و مزرعه ای
یکی وزیر و یکی را امیر نام کنی.ابن یمین.کسی کو را تو لیلی کرده ای نام
نه آن لیلی است کز من برده آرام.وحشی. || نامزد کردن :
چو گشتاسب می خورد برپای خاست
چنین گفت کای شاه باداد و راست
کنون من یکی بنده ام بر درت
پرستنده افسر و اخترت
گر ایدون که هستم ز آزادگان
مرا نام کن تاج و تخت کیان.فردوسی.