معنی کلمه مبارکشاه در لغت نامه دهخدا
مبارکشاه. [ م ُرَ ] ( اِخ ) مداح ایبک بوده است. این شعر از اوست :
چون بحمل شد زحوت ، خسرو سیارگان
لشکر نوروز شد، منتشر اندرجهان
تا گل سوری نمود دربر سوری لباس
ساری سیری نیافت هیچ ز بانگ و فغان
نطق سرایان بباغ پهلوی گل عندلیب
همچو مبارک شه است پیش جهان پهلوان
ایبک اتابک که نیست در همه عالم چنو
ترک همایون نسب گرد مبارک نشان.( از بدایعالازمان فی وقایع کرمان ص 77 ).
مبارکشاه. [ م ُ رَ ] ( اِخ ) دومین از سلاطین شرقی جونپور که از 802 تا 803 حکومت می کرده است. ( طبقات السلاطین ص 278 ).
مبارکشاه. [م ُ رَ ] ( اِخ ) محمدبن منصوربن سعیدبن ابوالفرج ، ملقب به مبارکشاه مشهور به فخر مدبر. از نویسندگان معروف اوایل قرن هفتم هَ. ق. است. نیای او ابوالفرج خازن بنابر آنچه مبارکشاه خود گفته در خدمت سلطان ابراهیم بن مسعود غزنوی ( 451 - 492 هَ. ق. ) مقام و مرتبه ٔخاص و در امور مختلف تصرف داشته ؛ و مبارکشاه مدعی است که ابومسلم خراسانی از اسلاف وی بوده است. ذکر این نکته لازم است که نباید این مبارکشاه غوری معروف به فخر مدبر را با فخرالدین مبارکشاه بن حسین مرورودی اشتباه کرد. از فخر مدبر، یعنی مبارکشاه غوری اثرهای زیرین در دست است : 1- بحرالانساب که مبارکشاه آن را بنام سلطان معزالدین محمدبن سام فراهم آورده است. 2- آداب الملوک و کفایةالمملوک. 3- آداب الحرب و الشجاعة که مبارکشاه آن را بنام شمس الدین التتمش مذکور نوشته.( از تاریخ ادبیات دکتر صفا ج 3 ص 1167. الی 1170 ).
مبارکشاه. [ م ُ رَ ] ( اِخ ) هفتمین از خاندان اولوس جغتای ( ماوراءالنهر ) که در سال 644 حکومت میکرده است. و رجوع به طبقات سلاطین اسلام ص 215 شود.
مبارکشاه. [ م ُ رَ ] ( اِخ ) ابن الاعز السجزی. شاعری معاصر عوفی است. وی در لباب الالباب او را ستوده و این قطعه را که در حق سیدالوزرا گفته آورده است :
نصیرالدین که فراش سعادت