لسان الحال

معنی کلمه لسان الحال در لغت نامه دهخدا

لسان الحال. [ ل ِ نُل ْ ] ( ع اِ مرکب ) زبان حال. مادل علی حالة الشی او کیفیته من ظواهر امره فکانه قام مقام کلام یعبر به عن حاله فلم یفتقر معه الی کلام یقولون نطقت لسان الحال بکذا. ( اقرب الموارد ). قال اﷲتعالی : ماکان للمشرکین ان یعمروا مساجداﷲ شاهدین علی انفسهم بالکفر. ( قرآن 17/9 )، ضرورة انهم لم یشهدوا علی انفسهم بالسنتهم و انما شهدوا بالسنة احوالهم.

معنی کلمه لسان الحال در فرهنگ فارسی

( اسم ) زبان حال
زبان حال

جملاتی از کاربرد کلمه لسان الحال

قرداحی دانش‌آموخته‌ی علم سیاست و حقوق از دانشگاه لبنان است و فعالیت رسانه‌ای خود را در تلویزیون لبنان آغاز نمود. در عین حال در روزنامه‌ی لسان الحال به‌عنوان روزنامه‌نگار فعالیت می‌نمود.
از روی ظاهر قصه ذبح معلوم است و معروف، و از روی باطن بلسان اشارت مر او را گفتند: «به تیغ صدق دل خود را از فرزند ببر» الصدق سیف اللَّه فی ارضه ما وضع علی شی‌ء الّا قطعه خلیل فرمان بشنید، به تیغ صدق دل خود را از فرزند ببرید، مهر اسمعیلی از دل خود جدا کرد. ندا آمد که یا ابراهیم «قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا» و لسان الحال یقول: