معنی کلمه قرقسانی در لغت نامه دهخدا
قرقسانی. [ق َ ق َ ] ( اِخ ) حسن بن علی بن جبیربن یزدبن صدقه. از محدثان است که حافظ، ولی کثیرالغلط بوده است. وی به سال 208 هَ.ق. به بغداد وفات یافت. ( انساب سمعانی ).
قرقسانی. [ ق َ ق َ ]( اِخ ) عبدالملک بن سلیمان. از محدثان است. وی از عیسی بن یونس سبیعی روایت کند، و ابوحفص عمربن محمد همدانی صاحب جامع کبیر از او روایت دارد. ابوحاتم او را ستوده و مستقیم الحدیث خوانده است. ( انساب سمعانی ).
قرقسانی. [ق َ ق َ ] ( اِخ ) عثمان بن یحیی بن عیسی. از محدثان است.وی به سال 248 هَ.ق. وفات یافت. ( انساب سمعانی ).
قرقسانی. [ ق َ ق َ ] ( اِخ ) محمدبن عبدالرحمان بن کامل بن موسی بن صفوان اسدی ، مکنی به ابوالاصبع. از محدثان است. وی در سفر حج خود به بغداد آمد و حدیث گفت ویحیی بن محمدبن صاعد و برخی دیگر از او روایت دارند.وی به سال 287 هَ.ق. وفات یافت. ( انساب سمعانی ).