فرعه

معنی کلمه فرعه در لغت نامه دهخدا

( فرعة ) فرعة. [ ف َ ع َ ] ( ع اِ ) یک شپش. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || کمان از شاخ ناشکافته یا کمان بهتر از کمانها. ( منتهی الارب ). فرع. ( از اقرب الموارد ). || جای بلند. ج ، فراع. ( منتهی الارب ). سر کوه و بلند جای از آن. ( اقرب الموارد ). رجوع به فرع شود.
فرعة. [ ف َ رَ ع َ ] ( ع اِ ) یک شپش. ( منتهی الارب ). || پوست پاره که بر مشک افزایند هرگاه وافی نباشد. ( اقرب الموارد ).

جملاتی از کاربرد کلمه فرعه

تا به بینیم به طلعت میمون فالش فرعه انداخته بودیم و نکو آمده بود