نیکوسرشت

معنی کلمه نیکوسرشت در لغت نامه دهخدا

نیکوسرشت. [ س ِ رِ ] ( ص مرکب ) خوش طینت. خوش فطرت. نیک نهاد. ( یادداشت مؤلف ) :
که نادان بدانجای خوار است و زشت
شه آنجاست درویش نیکوسرشت.اسدی.چه دیدی در این کشور از خوب و زشت
بگو ای نکونام نیکوسرشت.سعدی.بگفت آن خردمند نیکوسرشت
جوابی که بر دیده باید نوشت.سعدی.برش تنگ دستی دو حرفی نوشت
که ای خوب فرجام نیکوسرشت.سعدی.

معنی کلمه نیکوسرشت در فرهنگ فارسی

( صفت ) نیک ذات

جملاتی از کاربرد کلمه نیکوسرشت

خشت را مگذار ای نیکوسرشت لیک هم آمن مخسپ از دیو زشت
بودیسم دینی است که اعتقاد به الهه آفریننده یا هر موجود الهی ابدی شخصی را دربر ندارد. تعالیم بودیسم چنین می‌گوید که در دکترین سامسارا[الف] یا تولد ادواری، موجودات الهی به نام دیواها[ب] (گاهی به «خداها» ترجمه می‌شود) و سایر الهه‌های بودایی، آسمان‌ها و تولد دوباره وجود دارند. بودیسم تعلیم می‌دهد که هرچند این خداها عمر بسیار طولانی دارند، اما هیچ‌یک از آنها آفریدگار یا یک موجود ابدی نیستند. در بودیسم، دیواها نیز در چرخه تولد دوباره حبس شده‌اند و تمام آنها الزاماً نیکوسرشت نیستند. با وجودیکه بودیسم شامل خدایان چندگانه است، تمرکز اصلی آن روی آنها نیست. پیتر هاروی[پ] این آئین را «فرا شرک»[ت] می‌نامد.
ولیکن چو باشی تو نیکوسرشت مخور غم که بدبخت نیکی نکشت
همانا که رضوان نیکوسرشت گشاده بآنجا دری از بهشت
سالک صادق دم نیکوسرشت آمد از صدق طلب پیش بهشت
نجم دولت، میر نواب عجم، عثمان‌که هست سروری نیکوسرشت و مهتری فرخ نژاد
چه عالی بناهای نیکوسرشت که شد خاک و دهقان در آن دانه کشت