نیکودل. [ دِ ] ( ص مرکب ) نیک دل. ( فرهنگ فارسی معین ). مهربان. مشفق. خیرخواه : پاکیزه دین و پاک نژاد و بزرگ عفو نیکودل و ستوده خصال و نکوشیم.فرخی.نیکودل و نکونیت است و نکوسخن خوش عادت است و طبع خوش او را و خوش زبان.فرخی.بواسحاق مردی نیکودل و مسلمان و نیکوسیرت بود. ( تاریخ سیستان ).
جملاتی از کاربرد کلمه نیکودل
دیدار همایونت فزایندهٔ جان است هم خواجهٔ نیکودل و هم خواجهٔ مُعین را