نیکو سیرتی

معنی کلمه نیکو سیرتی در لغت نامه دهخدا

نیکوسیرتی. [ رَ ] ( حامص مرکب ) خوش رفتاری. نکوکرداری : از نیکوسیرتی و دادگری همه او رافرمانبردار شدند. ( مجمل التواریخ ). هرگز به عدل و نیکوسیرتی او کس نبود. ( مجمل التواریخ ). این بهرام ولی عهد پدر بود و سه بطن از ایشان فرزندان را بهرام نام کردندی به حکم نیکوسیرتی بهرام بن هرمز و دینداری وعلم و عدل او. ( فارسنامه ابن بلخی ص 21 ). از نیکوسیرتی چنان بود که چون دیلم بیامد... و کرمان بگرفتند او را تمکین تمام دادند. ( فارسنامه ابن بلخی ص 117 ).
- نیکوسیرتی کردن ( نمودن ) ؛ نیک سیرتی کردن. ( از فرهنگ فارسی معین ). خوش رفتاری کردن. مهربانی کردن : گفت ای پهلوان بسیار مردمی و نیک محضری و نیکوسیرتی با ما نمودی. ( سمک عیار از فرهنگ فارسی معین ).

معنی کلمه نیکو سیرتی در فرهنگ فارسی

۱- خوش خویی خوش خلقی . ۲ - پارسایی .

جملاتی از کاربرد کلمه نیکو سیرتی

در زمان بادت به نیکو سیرتی عمر دراز در ازای عمر تو دست زمان کوتاه باد
و اگر دشمن به حمایت او آید و از حریم او مأمنی سازد، یا در چیزی که اقتضای وفای امانتی کند اعتمادی نماید، غدر و مکر و خیانت استعمال نکند و مروت و کرم بکار دارد، و چنان کند که ملامت و مذمت به دشمن مخصوص گردد و حسن عهد و نیکو سیرتی او همه کس را معلوم.
گفت: زندگانی پادشاه دراز باد! نه مرد به عمل بزرگ و شریف گردد بلکه عمل به مرد بزرگ و شریف شود، در هر عملی که هست نیکو سیرتی می باید و داد و انصاف اسکندر را خوش آمد، عمل وی را به وی باز داد.