نیک بندگی

معنی کلمه نیک بندگی در لغت نامه دهخدا

نیک بندگی. [ ب َ دَ / دِ ] ( حامص مرکب ) نیکوبندگی. به شرایط بندگی نیکو عمل کردن. بنده نیک بودن. ( از فرهنگ فارسی معین ). نیز رجوع به نکوبندگی و نیکوبندگی شود : اگر مرا هزار جان باشد فدای یک ساعت رضا و فراغ ملک دارم از حقوق نعمت های او یکی نگزارده باشم و در احکام نیک بندگی خود رامقصر شناسم. ( کلیله و دمنه از فرهنگ فارسی معین ).

معنی کلمه نیک بندگی در فرهنگ فارسی

بشرایط بندگی نیکو عمل کردن بند. نیک بودن : (( اگر مرا هزار جان باشد فدای یکساعته رضا و فراغ ملک دارم از حقوق نعمتهای او یکی نگزارده باشم و در احکام نیک بندگی خود را مقصر شناسم. ) )

جملاتی از کاربرد کلمه نیک بندگی

و ملوک را آن نیز این همت باشد که پروردگار خود را کار فرمایند و اعتماد بر ابنای دولت خویش مقصور دارند، و آن هم از فایده‌ای خالی نیست، که چون خدمتگزار از حقارت ذات خویش باز اندیشد شکر ایثار و اختیار لازم تر شناسد، زیرا که در یافتن آن تربیت، خود را دالتی صورت نتواند کرد. اما این باب آنگاه ممکن تواند بود که عفاف موروث و مکتسب جمع باشد و حلیت فضل و براعت حاصل، چه بی این مقدمات نه نام نیک بندگی درست آید و نه لباس حق گزاری چست.