نیم کشته. [ ک ُ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) نیم کشت. نیم بسمل. مجروح محتضری که رمقی ونیم جانی دارد : لشکر چون پادشاه را نیم کشته دیدند همه راه هزیمت گرفتند. ( اسکندرنامه خطی ). به آب تیغ اجل تشنه است مرغ دلم که نیم کشته به خون چند بار برگردد.سعدی.
معنی کلمه نیم کشته در فرهنگ فارسی
نیم کشت . نیم بسمل . مجروح محتضری که رمقی و نیم جانی دارد .
جملاتی از کاربرد کلمه نیم کشته
شدم در کندن جان نیم کشته ز چشم نیم مست و نیم نازش
چون شمع نیم کشته و آورده جان به لب در انتظار وصل چنانم بسوختی
ز مار نیم کشته یابی آزار بریده سر نگوید باز گفتار
بر خاک درگه تو تپیدم بسی ز غم چو مرغ نیم کشته تپانم بسوختی
از زنده داری شب چون نیم کشته گشتم از کشتگانت مانا خوابی تمام خواهم
قیاس رشک ازین کن که نیم کشته هجر ز بزم وصل تو بیاختیار برخیزد
نازی بکن، که بی خبر افتم بخاک و خون یعنی که: نیم کشته آن ناز کن مرا
از من چو نیم ناز دگر داشتی دریغ چون صید نیم کشته به ناچار زیستم
بیک نگاه دگر کن، تمام کار دلم را که نیم کشته دهد جان برای خنجر دیگر
چون خرامی غمزه را بنشان بر آن دنبال چشم نیم کشته نازْ خلقی، بر قفای خود نگر