معنی کلمه نیم کار در لغت نامه دهخدا
تو صاحب کار جبرئیلی
بدگوی تو نیم کار شیطان.خاقانی. || شاگرد. ( یادداشت مؤلف ). || صنعتگری را گویند که به دست افزار دیگران کار کند و از آنچه اجرت یابد به مالک دست افزار حصه دهد. ( غیاث اللغات ). مناصفه کار. مضارب. ( یادداشت مؤلف ). || مزارع. ( یادداشت مؤلف ). زارعی که به موجب عقد مزارعه نیمی از محصول دیم را می گیرد. ( فرهنگ فارسی معین ). || نیم کاره. هرچیز ناقص و ناتمام. ( آنندراج ). کاری که نصفی یا برخی از آن را انجام داده اند. رجوع به نیم کاره شود. || فرسوده شده. کارکرده. ( ناظم الاطباء ).
- نیم کار گذاشتن ؛ ناتمام رها کردن. به آخر نرساندن :
ز عجزقدرت کارش تمام صورت بست
مصوری که شبیه تو نیم کار گذاشت.صائب ( از آنندراج ).