نیم کار

معنی کلمه نیم کار در لغت نامه دهخدا

نیم کار.( ص مرکب ) مزدور. ( رشیدی ) ( جهانگیری ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). رجوع به نیم کاره و نیم کاری شود :
تو صاحب کار جبرئیلی
بدگوی تو نیم کار شیطان.خاقانی. || شاگرد. ( یادداشت مؤلف ). || صنعتگری را گویند که به دست افزار دیگران کار کند و از آنچه اجرت یابد به مالک دست افزار حصه دهد. ( غیاث اللغات ). مناصفه کار. مضارب. ( یادداشت مؤلف ). || مزارع. ( یادداشت مؤلف ). زارعی که به موجب عقد مزارعه نیمی از محصول دیم را می گیرد. ( فرهنگ فارسی معین ). || نیم کاره. هرچیز ناقص و ناتمام. ( آنندراج ). کاری که نصفی یا برخی از آن را انجام داده اند. رجوع به نیم کاره شود. || فرسوده شده. کارکرده. ( ناظم الاطباء ).
- نیم کار گذاشتن ؛ ناتمام رها کردن. به آخر نرساندن :
ز عجزقدرت کارش تمام صورت بست
مصوری که شبیه تو نیم کار گذاشت.صائب ( از آنندراج ).

جملاتی از کاربرد کلمه نیم کار

رنجه مشو به کشتنم، زان که به رخصت غمت فتنه تمام می کند محنت نیم کار من
تا نقش تو زمانه در پیرهن کشیده در کارگاه گردون مه نیم کار مانده
خوش بود جان و جان من خوشتر خاصه چون هست نیم کار لبت
عقلت چراغ دیو و زبان نیم کار غول گوشت دریچۀ طمع و چشم فاسقست
هم به تکلیف خود قیام کنم نیم کار سخن تمام کنم
والای شقایق است دررنگ پیراهن غنچه نیم کار است