جملاتی از کاربرد کلمه نیم نفس
روشندلان به نیم نفس تیره می شوند یک شبنم فسرده و صد خرمن آینه
جز نیم نفس نیست غم و شادی عالم بر نیم نفس من چه بگریم چه بخندم
بی تو نه ایم نیم نفس گرچه عمرهاست از خویش رفته یم پی جستجوی تو
جای آن است که عیسی طلبد فیض دم از وی گر ز لب کسب کند نیم نفس طفل صغیرت
گرت ز آتش دل نیست لذتی عرفی بگو که نیم نفس از دل زبانه مکش
سپند نیم نفس بال اختیار نداشت که بست محمل پرواز ما به دوش صفیر
نادیده رخش تمام رفتم از کار وز نیم نفس تمام شد کارم ازو
گر شود نیم نفس فرصت بال افشانی انتقام قفس و دام چه خواهد بودن؟
چرا که وقت شدن بعد طول این مدت اگر به نیم نفس گیریش نیاید راست
در نیم نفس می شود از پاک فروشان هر کس چو کتان بار به مهتاب گشاید