نیم مرده. [ م ُ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) آنکه هنوز نمرده و نیمه جانی داشته باشد. ( ناظم الاطباء ). که در شرف مرگ است و اندک رمقی دارد : این خادم را بباید کشتن و دست بر حلق وی نهاد و محکم بیفشرد که خود نیم مرده بود. ( سمک عیار از فرهنگ فارسی معین ). || کم روشنائی. ( یادداشت مؤلف ). نیم خاموش. ( فرهنگ فارسی معین ) : به کردار چراغ نیم مرده که هر ساعت فزون گردَدْش روغن.منوچهری.
معنی کلمه نیم مرده در فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - کسی که در شرف مرگ است ولی هنوز نمرده : (( این خادم را بباید کشتن و دست بر حلق وی نهاد و محکم بیفشرد که خود نیم مرده بود . ) ) ۲ - نیم خاموش (( بکردار چراغی نیم مرده که هر ساعت فزون گرددش روغن . ) ) ( منوچهری . د. چا. ۶۳ : ۲ )
جملاتی از کاربرد کلمه نیم مرده
بشنو حکایتی ز شکر خوشتر و بدانک چون شمع نیم مرده نه تن دارم و نه تاب
ای گلبن زرد نیم مرده وی باغچهٔ خزان رسیده
به نزدیک قلواد شد چون شرار بدو گفت کای نیم مرده سوار
نیش شکستگی به سویدای دل رسید این خون نیم مرده چکیدن گرفت باز
از بعد ساعتی با چراغی نیم مرده بیرون آمد و آواز داد که درآی و مپای که رنجها بسر آمد و گنجها بدر، چون هر دو از شارع قدیم بحریم آمدیم، مرا در گوشه ای بنهاد و در بیغوله ای بنشاند و خود با عروس ببازی و با کودکان بطنازی مشغول شد.
به کردار چراغ نیم مرده که هر ساعت فزون گرددش روغن
گروهی شکسته سر و پای و دست گروهی دگر نیم مرده چو مست
گلهای بهار نیم مرده از نرگس نیم زندهٔ تو
تا به شب بیخویش بود و بعد از آن نیم مرده بازگشت از غیب جان
زرد و لرزان و نیم مرده ز غم راست همچون چراغ دزد نیم