نیم شبان

معنی کلمه نیم شبان در لغت نامه دهخدا

نیم شبان. [ ش َ ] ( اِ مرکب ،ق مرکب ) نیم شب. هنگام نیم شب. در دل شب :
آسمان از ستاره نیم شبان
به چه ماند به پشت سنگی سار.کسائی.حاکم در جلوه خوبان به روز
نیم شبان محتسب اندر شراب.ناصرخسرو.این شب دین است نباشد شگفت
نیم شبان بانگ و فغان کلاب.ناصرخسرو.درگه میران غز درشکنی نیمروز
چون در افراسیاب نیم شبان روستم.خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 268 ).نوش لب رفت پیش نوش لبان
چنگ را برگرفت نیم شبان.نظامی.نظر به حال چنین روز بود در همه عمر
نماز نیم شبان و دعای اسحارش.سعدی.

معنی کلمه نیم شبان در فرهنگ فارسی

نیم شب . هنگام نیم شب . در دل شب .

جملاتی از کاربرد کلمه نیم شبان

رقعهٔ دردم ز تو بیچاره‌وار نیم شبان دوش به کیوان رسید
خوش است صحنک حلوای تر به نیم شبان به نان میده اگر آدمی بود بنگی
با سینهٔ تنگ، نعرهٔ مستانه در نیم شبان بر سر کویی بزنیم
چون ز مقام نمود نغمهٔ شیرین زنم نیم شبان صبح را میل دمیدن دهم
در افق چرخ زدی شعله‌ها نیم شبان آتش میقات من
حاکم در خلوت خوبان به روز نیم شبان محتسب اندر شراب
غلغل به صف قدس درافتد چو درآید در نیم شبان از در میخانه خروشم
بانگ زدم نیم شبان کیست در این خانه دل گفت منم کز رخ من شد مه و خورشید خجل
معشوقه خراباتی و مطرب باید تا نیم شبان زنان و کوبان آید
این نیم شبان کیست چو مهتاب رسیده پیغمبر عشق است ز محراب رسیده