نیم جو

معنی کلمه نیم جو در لغت نامه دهخدا

نیم جو. [ ج َ / جُو ] ( اِ مرکب ) کمی. اندکی. مقداری به غایت قلیل. مختصری. ذره ای. خرده ای :
خاقانی است جوجو در آرزوی او
او خود به نیم جونکند آرزوی من.خاقانی.سرم که نیم جو ارزد به نزد همت تو
ببخشش زر و دستار بس گرانبار است.خاقانی.به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباط
مرا که مصطبه ایوان و پای خم طنبی است.حافظ.قلندران حقیقت به نیم جو نخرند
قبای اطلس آن کس که از خرد عاری است.حافظ.

معنی کلمه نیم جو در فرهنگ فارسی

کمی . اندکی . مقداری بغایت قلیل . مختصری . ذره ای . خرده ای .

جملاتی از کاربرد کلمه نیم جو

به نیم جو نخرم طاق قیصر و کسری مرا که درگهش ایوان و سایه‏اش طلبی است
هرچ آنرا پای داری یک دمست نیم جو ارزد اگر صد عالمست
آن خال نیم جو سنگ از نقطهٔ زره کم بر نقطه حلقه گشته زلف زره مثالش
هزار عقد گهر را به نیم جو نخرد دلی کز آبله هر گوشه خرمنی دارد
باده خواران به نیم جو نخرند این دو قرص درست گردون را
ناله را نزدیک عزت گر جوی حرمت بدی باغبان هرگز ندادی نیم جو را ده خیار
آن مُبَصّر که هست نقد‌شناس نیم جو نیستش ز روی قیاس
آورده‌اند صحبت خوبان که آتش است بر من به نیم جو که بسوزند خرمنم
من که در عالمم جوی نبود همه عالم به نیم جو چکنم
در چشم همت تو نسنجد به نیم جو نی کهنهٔ سپهر نه خلقان روزگار