جملاتی از کاربرد کلمه نیست کن
چون حجاب نور حق دیوار ماست نیست کن خود را که این هستی خطاست
یارب ز شراب عشق سرمستم کن وز عشق خودت نیست کن و هستم کن
تو پیش خویشتن خود را چو کتان نیست کن زیرا ترا بر چرخ ماهی به که در بازار کتانی
اول و آخر بوجود و صفات هست کن و نیست کن کاینات
دل من نیست کن که مصلحت است چو نبینی دلی، کجا شکنی
در هر چه نه عشق است تهی دستم کن در عشق خودت نیست کن و هستم کن
گر کلیمی سحر فرعون هوا را نیست کن ور خلیلی غیرت اغیار را در هم شکن
گر بگوید هر چه هستت نیست کن یا بفرماید که ده را بیست کن
نگارا مفتقر را نیست کن چندانکه بتوانی به جرم آنکه پندارد که من با هستیت هستم
باده چه فزون دهی چو کم فایده نیست کن سیل تو این سنگ نمیگرداند