نیزه داری. [ ن َ زَ / زِ ] ( حامص مرکب ) عمل و صفت نیزه دار. به نیزه مسلح بودن. نیزه وری. رجوع به نیزه دار شود. || نیزه برداری : راضی شده از بزرگواریت دولت به یتاق نیزه داریت.نظامی.اگر دارد سر خدمتگزاری کند مانند مالک نیزه داری.شفیع ( از آنندراج ).
معنی کلمه نیزه داری در فرهنگ فارسی
نیزه در دست داشتن .
جملاتی از کاربرد کلمه نیزه داری
به ناورد بلخی سواری گرفت سپربازی و نیزه داری گرفت
شهسواری آتشین تیغ و مرصع جوشنم نیزه داری سیمگون خفتان و زرین مغفرم
مشو با لشکر خود این همه مغرور ای زاهد مبادا نیزه داری زان صف مژگان شود پیدا
تو را که یارد دیدن به گاه رزم دلیر که نیزه داری در چنگ و تیر در پرتاب
ساختی از کشته ها بس پشته ها ای پهلوان تیغ بازی تا به چند و نیزه داری تا به کی