نی سوار. [ ن َ / ن ِ س َ ] ( ص مرکب ) طفلی که مرکب از نی کند. ( آنندراج ). بچه ای که به روی نی سواری می کند. ( ناظم الاطباء ) : کس نی سوار دیدکه باشد مصاف دار وز نی ستور دید که در ره غبار کرد.خاقانی.نرمی ز حد مبر که چو دندان مار ریخت هر طفل نی سوار کند تازیانه اش.صائب.زهد خشک از خاطرم هرگز غباری برنداشت مرکب نی بار شد بر نی سوار خویشتن.صائب.چون طفل نی سوار به میدان روزگار در چشم خود سواره ولیکن پیاده ایم.صائب.
معنی کلمه نی سوار در فرهنگ فارسی
طفلی که مرکب از نی کند . بچه ای که به روی نی سواری می کند . بچه ای که به روی نی سواری می کند .
جملاتی از کاربرد کلمه نی سوار
پا منه از راه بیرون همچو طفل نی سوار گر به ظاهر در کف خواهش عنانت داده اند
عجب که وادی مدح تو طی تواند کرد به سعی خامه چو طفلان نی سوار انگشت
قدم به خانه زین تا ز دوش خاک نهاد هزار خانه ازان نی سوار رفت به گرد
خامه من پیشتر از نامه می گردد تمام نی سوار از دشت پر آتش چسان آید برون؟
نرفته است زرستم بجان روئین تن بدل هر آنچه از آن طفل نی سوار آمد
قطع جهات کردهام از انس بوریا افتادگی به هر طرفم نی سوار برد
دم نایی به ذوق ناله آسودن نمیداند نفسها در قفای نی سوار خویش میسوزم
بر فلک آفتاب شیر سوار نی سوار قدر طغان خانست
گرد برآورده است از صف دلها گرچه ز طفلی است نی سوار سپاهش
بر نمی آید ز صحرای پر آتش نی سوار گفتگوی عشق را تحریر کردن مشکل است