نگین نگین

معنی کلمه نگین نگین در لغت نامه دهخدا

نگین نگین. [ ن ِ ن ِ ] ( ق مرکب ) قطعه قطعه. ( آنندراج ). لخته لخته. قطره قطره چون قطعات کوچک لعل که بر انگشتری نصب کنند. ( یادداشت مؤلف ). || کنایه از قطرات اشک خونین :
زآن خاتم سهیل نشان بین که بر زمین
چشمم نگین نگین چو ثریا برافکند.خاقانی.ز خاک ما چو درمهای تازه سکه هنوز
نگین نگین جگر داغدار می یابد.طالب آملی ( از آنندراج ).

معنی کلمه نگین نگین در فرهنگ فارسی

قطعه قطعه ٠ لخته لخته ٠ قطره قطره چون قطعات کوچک لعل که بر انگشتری نصب کنند ٠ یا کنایه از قطرات اشک خونین ٠

جملاتی از کاربرد کلمه نگین نگین

خونم نگین نگین که فرو می چکد ز چشم بر هر نگین ز کلک وفا نقش نام تست
نه جام دل که اگر خاتم سلیمان است نشان عشق ندارد نگین نگین بادا
آن طفل ز بس که شرمگین است چون گل رنگش نگین نگین است