معنی کلمه نگاریده در لغت نامه دهخدا
نگاریده نام خدای از نخست
که بی نام او دین نیاید درست.اسدی.اثرهای آن شاه آفاق گرد
ندیدم نگاریده در یک نورد.نظامی.گرت صورت حال بد یا نکوست
نگاریده دست تقدیر اوست.سعدی. || نقاشی کرده شده. آراسته و مزین. منقش :
بسوزم نگاریده کاخ تو را
ز بن برکنم بیخ و شاخ تو را.دقیقی. || پرنقش ونگار :
چو بیژن بدید آن نگاریده گور
به دلْش اندر افتاد از آن گور شور.فردوسی.سپر دارند ایشان در گه جنگ
چو دیواری نگاریده به صد رنگ.( ویس و رامین ).یکی دیبا طرازیدم نگاریده به حکمتها
که هرگز نامد و ناید چنین از روم دیبائی.ناصرخسرو. || بزک کرده. ( یادداشت مؤلف ). آرایش شده. آراکرده :
جوان چون بدید آن نگاریده روی
به سان دو زنجیر مرغول موی.رودکی.ای نگاریده نگاری که ز تو مجلس من
گه چو کشمیر بود گاه چو فرخاربود.امیرمعزی. || تصویرکرده شده. منقوش :
نگاریده بر برگها چهر اوی
همی بوی مشک آمد از مهر اوی.فردوسی.نگاریده هم زین نشان بر حریر
نهاده به نزدیکی یادگیر.فردوسی.نگاریده بر چند جا بر مصور
شه شرق را اندر آن کاخ پیکر.فرخی ( دیوان چ دبیرسیاقی ص 54 ).