نکوکاری

معنی کلمه نکوکاری در لغت نامه دهخدا

نکوکاری. [ ن ِ ]( حامص مرکب ) نیکوکاری. حسن عمل. ( یادداشت مؤلف ). خیر. خیررسانی. کار نیک کردن. عمل نکوکار :
یکی راه بی باکی و پربدی
دگر ره نکوکاری و بخردی.فردوسی.دل مردم به نکو کار توان برد ز راه
بر نکوکاری هرگز نکند خلق زیان.فرخی.زهی اندر جهانداری و بیداری چو افریدون
زهی اندر نکوکاری و هشیاری چو نوشروان.فرخی.به رنج است آن کش هنرها مه است
نکوکاری و نیکنامی به است.اسدی.نکوکاری ارچه بر خوشخوئی است
بسی جای زشتی به از نیکوئی است.اسدی.و خود را به نکوکاری به مردمان بنمای. ( منتخب قابوسنامه ص 24 ).
ای خنک آنکو نکوکاری کند
زور را بگذارد و زاری کند.مولوی.نیاید نکوکاری از بدرگان
محال است دوزندگی از سگان.سعدی.نکوکاری از مردم نیک رای
یکی را به ده می نویسد خدای.سعدی.شکوه و لشکر و جاه وجلال و مالت هست
ولی به کار نیاید بجز نکوکاری.سعدی.برجای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند.حافظ.

جملاتی از کاربرد کلمه نکوکاری

به هر فتاده بود خوی تو نکوکاری به بخت ما چو رسد کار خو بگردانی
توئی که از دیرگاه رای خطاکار تو آب نکوکاری از روی نیاکان برد
تو نیکی کن چو نیکی میتوان کرد که هرگز از نکوکاری زیان کرد
باغبانا، هر چه خواهی کاشت آن خواهی درود گر نکوکاری درین ره، تخمهای بد مکار
همه پیروزی و مجد است و نکوکاری و نام همه بهروزی و داد است و جهانداری و فر
چونکه باز آمد به پاداش نکوکاری روان بهر عمّ خویش تشریفی گران مقدار کرد
تو اختیار خدایی و پادشاه جهان همیشه عدل و نکوکاری اختیار تو باد
توفیق نکوکاری ما و تو عطاییست اخلاص به دینار و مروت به بها نیست
ای جان و جهان آخر از روی نکوکاری یک دم چه زیان دارد گر روی به ما آری
در نکوکاری و نکونامی یافتی بر جهانیان سبقه