معنی کلمه نکوکاری در لغت نامه دهخدا
یکی راه بی باکی و پربدی
دگر ره نکوکاری و بخردی.فردوسی.دل مردم به نکو کار توان برد ز راه
بر نکوکاری هرگز نکند خلق زیان.فرخی.زهی اندر جهانداری و بیداری چو افریدون
زهی اندر نکوکاری و هشیاری چو نوشروان.فرخی.به رنج است آن کش هنرها مه است
نکوکاری و نیکنامی به است.اسدی.نکوکاری ارچه بر خوشخوئی است
بسی جای زشتی به از نیکوئی است.اسدی.و خود را به نکوکاری به مردمان بنمای. ( منتخب قابوسنامه ص 24 ).
ای خنک آنکو نکوکاری کند
زور را بگذارد و زاری کند.مولوی.نیاید نکوکاری از بدرگان
محال است دوزندگی از سگان.سعدی.نکوکاری از مردم نیک رای
یکی را به ده می نویسد خدای.سعدی.شکوه و لشکر و جاه وجلال و مالت هست
ولی به کار نیاید بجز نکوکاری.سعدی.برجای بدکاری چو من یک دم نکوکاری کند.حافظ.