نکو خواه

معنی کلمه نکو خواه در لغت نامه دهخدا

نکوخواه. [ ن ِ خوا / خا ] ( نف مرکب ) خیرخواه. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). نیک اندیش. ( ناظم الاطباء ). خیراندیش. دوستدار. هوادار :
فرازآمده بود مر شاه را
کی نامدار نکوخواه را.دقیقی.چو بهرام از این کار آگاه شد
که لشکر مر اورا نکوخواه شد.فردوسی.بداندیش او به جان بدی خواه او به تن
نکوخواه او ز یسر نصیحت گر از یسار.فرخی.از ستمکاران بگیر و با نکوخواهان بخور
با جهان خواران بغلْط و بر جهانداران بتاز.منوچهری.زنی دایه دختر شاه بود
که بازارگان را نکوخواه بود.اسدی.به زیر پای نکوخواهش آتش آب شود
به دست دشمنش اندر ز گل بروید خار.مسعودسعد.با نکوخواه تو باشد مشتری را صلح و مهر
با بداندیش تو کیوان را خلاف و کین بود.امیرمعزی.تا نکوخواه ویم دولت نکو خواهد مرا
تا ستایم مر ورا ایام بستاید مرا.سوزنی.گرفته اند نکوخواه و بدخوه تو مدام
یکی طریق ضلالت یکی سبیل سوی.سوزنی.به نزد من آن کس نکوخواه توست
که گوید فلان خار در راه توست.سعدی.نکوخواهان تصور کرده بودند
که آمد پشت دولت را ملاذی.سعدی.نکوکارباش ار بود قدرتی
چو قدرت نداری نکوخواه باش.؟

معنی کلمه نکو خواه در فرهنگ فارسی

(صفت ) آنکه خیر دیگران خواهد: نیکو خواه نکو خواه خیر خواه : مقابل بد خواه : ((بند. من.٠٠٠ از اندیش. دل تو آگاهم و جرم ترا آمرزگار ترا نیکخواهم ٠ ) )

جملاتی از کاربرد کلمه نکو خواه

چو بد خواهیم، صد جان بایدم تا نکو خواه چو تو بدخواه سازم
باد در جام نکو خواه تو سیال آتش باد درکام بد اندیش تو خشکیده میاه
تا روز قضا جز بمرا تو در آفاق احوال بد اندیش و نکو خواه مبادا
ز وجهی که نیکوست روی تو خواست دل رو شناس نکو خواه من
به تیغ روز نکو خواه ملک کرد سپید به گرز روز بداندیش شاه کرد سیاه
فراز آمده بود مر شاه را کی نامدار و نکو خواه را
زنی دایه دختر شاه بود که بازارگان را نکو خواه بود
همی نداند گردون که از جواهر سعد نثار فرق نکو خواه تو کدام کند ؟
شهپر سیمرغ مشرق باز نگشاید ز هم تا خروس این حرف ناموزد نکو خواه ترا
نصیب نکو خواه از تو حیات نصیب بد اندیش از تو فنا