نکرت

معنی کلمه نکرت در لغت نامه دهخدا

نکرت. [ ن َ ک ِ رَ] ( ع اِمص ) نکرة. مقابل معرفت. ناشناختن : چون معرفت وی را حبس و حجاب باشد آن معرفت نکرت بودو آن نعمت نقمت و آن عطا غطا. ( کشف المحجوب ص 221 ).
نکرة. [ن َ ک َ رَ ] ( ع اِمص ) ناشناسائی. ( منتهی الارب ). اسم است انکار را. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
نکرة. [ ن َ ک ِ رَ ] ( ع اِمص ) ناشناسائی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). انکار کسی چیزی را. ( از متن اللغة ). ناشناختن. ( ترجمان علامه جرجانی ص 101 ) ( زوزنی ). خلاف معرفة. ( منتهی الارب ). رجوع به نکره شود.
- اسم نکرة ؛ آنکه در وی خصوصیتی نباشد مثل رجل و نحو آن. ( منتهی الارب ). رجوع به نکره شود.
|| ( اِ ) پوستکی سبز که از شکم با بچه بیرون آید. || ریش و آبله پر از خون و ریم. ( منتهی الارب ). آنچه از خون و چرک که ازخراج بیرون آید. ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ). در بیماری زحیر چرک و خونی که از شکم دفع شود. ( ناظم الاطباء ).

معنی کلمه نکرت در فرهنگ فارسی

نکره . مقابل معرفت . نا شناختن .

جملاتی از کاربرد کلمه نکرت

دیگر چون بصفات کبریا و عظمت و قهاری خاص بر ولایت سالک متجلی شود باز آنچ یافته بود گم کند و دهشت و حیرت قایم مقام آن بنشیند و علم و معرفت بجهل و نکرت مبدل کند و میگوید: بیت
انکار بسوزد چو شهادت بفروزد با شاهد حق نکرت انکار مدارید
عارف مُعرض بود از غیر و منقطع از اسباب؛ از آن‌چه معرفت وی عین نکرت بود از غیر، که نکرت جز وی معرفت وی باشد و معرفت جز وی نکرت وی باشد. پس عارف از خلق گسسته بود و به حق پیوسته. غیر را اندر دلش مقدار آن نباشد که بدیشان التفات کند و یا وجود ایشان را چندان خطر نهد که اندر خاطر ذکر ایشان را عقد کند.