نومیدوار

معنی کلمه نومیدوار در لغت نامه دهخدا

نومیدوار. [ ن َ / نُو] ( ص مرکب ، ق مرکب ) ناامیدوار. مأیوس :
بعد سه روزو سه شب حیران و زار
بر دکان بنشسته بد نومیدوار.مولوی.

جملاتی از کاربرد کلمه نومیدوار

بهار آمد همی گوید برو تا گل به بار آید همی نومیدیم زین وعده نومیدوار آید
به نظرِ حمید امجد این نمایشنامه «جنون تاریخ» را در آستانهٔ جشن‌های ۲۵۰۰ساله شاهنشاهی ایران بازمی‌نماید. بیضایی خود موضوع این نمایشنامه را «روبروئی نومیدوار با گذشته‌ای ورشکسته و ریشه‌ای که از آن فقط دلهره می‌آید» می‌دانسته است.