جملاتی از کاربرد کلمه نوشروان
من چو مظلومان از سلسله نوشروان اندر آویخته زان سلسله زلف دراز
گر همی دانی که نوشروان ز عدل ایوان فراشت عدل کن تا در بهشت ایزد تو را ایوان دهد
در ممالک کوس اسکندر زنی آخر زدی در عدالت به ز نوشروان شوی اینک شدی
پیش فتح او چه جای فتح اسکندر بود پیش عدل او چه جای عدل نوشروان بود
فریدون همتست این شاه و دارد داد نوشروان دهد داد از پی بی داد بدخواهان مغبون را
بود نوشروان عادل کافری در عهد خود داد دادی باز هر مظلوم را از داوری
چنان از دور آن ایوان نمودی که جفت طاق نوشروان نمودی
تا قیامت ز عدل نوشروان یاد از آن آورند پیر و جوان
جهاندارا ببزم و رزم و داد و مملکت گیری توئی چون رستم و حاتم چو نوشروان و اسکندر
عدل او را بعدل نوشروان کی بسنجد سپهر نادره فن
و ملک اشرف… نوشروان نامی که قُبجاقی او بود و نژاد او از کاویان بود نام پادشاهی بر او انداخت و بر تخت نشاند و او را انوشروان عادل نام کرد.