نورانیت

معنی کلمه نورانیت در لغت نامه دهخدا

نورانیت. [ نی ی َ ] ( ع مص جعلی ، اِمص ) روشنائی. تشعشع. تابانی. ( ناظم الاطباء ). نورانی بودن. روشنی. تابناکی.
نورانیة. [ نی ی َ ] ( ع مص جعلی ، اِمص ) نورانیت. نورانی بودن. || ( ص نسبی ) مؤنث نورانی. منسوب به نور. رجوع به نور شود.

معنی کلمه نورانیت در فرهنگ فارسی

روشنائی ٠ تشتشع ٠ تابانی ٠ نورانی بودن ٠ روشنی ٠ تابناکی ٠

جملاتی از کاربرد کلمه نورانیت

تحقق یافت انسانیت از وی بود در نفس نورانیت از وی
نزدیک‌ترین موجودات به نور الانوار، کامل‌ترین آنهاست، و دورترین آنها از نور الانوار موجودی است که نورانیت آن از همه ضعیف‌تر است.
ابعاد و واحدهای تابع انتقال، پاسخ خروجی ابزار را برای یک محدوده از ورودی‌های ممکن مدل‌سازی می‌کند. برای مثال، تابع انتقال برای یک مدار الکترونیکی دو-درگاهی مثل یک تقویت‌کننده می‌تواند یک گراف دو-بعدی از ولتاژ نرده‌ای در خروجی به عنوان تابعی از ولتاژ نرده‌ای اعمال‌شده به ورودی باشد؛ تابع انتقال یک عملگر الکترومکانیکی می‌تواند جابجایی مکانیکی یک بازوی قابل‌حرکت به عنوان تابعی از جریان الکتریکی اعمال‌شده به ابزار باشد؛ تابع انتقال یک حسگر نوری می‌تواند ولتاژ خروجی به عنوان تابعی از شدت نورانیت نور تصادفی از یک طول‌موج معین باشد.
ز نورانیت و ادراک خالی سواد بعد را وجه مثالی
ای رخ فرخنده ات خورشید ایوان جمال قامت نورانیت شمع شبستان خیال
عرفا معتقدند سالک در مسیر سلوک، هر منزلی را که پشت سر بگذارد، حالتی به او دست خواهد داد و نورانیت و کمالی برای او حاصل خواهد شد که موهبتی است از عالم غیب و از جانب پروردگار، این حالات برخلاف مقامات که اکتسابی و در اختیار سالک است، اختیاری نیست و به لطف و فضل الهی بستگی دارد.
وجه دوم آنک ذات احدیت جل و علا موصوف است به صفات لطف و قهر شاید گفت که هرچ از نورانیت و صفا در ارواح است از پرتو صفت لطف باشد و هرچ از ظلمت و کدورت است از پرتو صفت قهر باشد.