نور بصر. [ رِ ب َ ص َ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روشنی چشم. || کنایه از وجود بسیار عزیز که دیدارش روشنی بخش چشم و دل است. یار و فرزند گرامی. نورچشم. نور دیده : رفیق نور بصر خوانَدَم به مهر و به لطف چگونه نور بصر خوانَدَم که بی بصرم ؟سنائی.
جملاتی از کاربرد کلمه نور بصر
در خشکی ما بنگر وآن پرده تر برگو چشم تر ما را بین ای نور بصر برگو
چشم ارچه که روشن است از نور بصر جز شرع ره راست بد و ننماید
اندر همه ذرات عیانی و نهانی نادیده و بینند چو نور بصر آیی
علم و نظر شد آنچه ملک بود و آدمی نور بصر شد آنچه جماد و نبات بود
به حکم آنکه فزاید ز سبزه نور بصر شدست شیفته بر شاخ ضمیران نرگس
هر ذره که بینی به تو خورشید نماید نور بصر ماست هر آن دیده که آن دید
نور ید بیضا بین ثعبان سبکپا بین هی نار تجلی بین تا نور بصر داری
رفیق نور بصر خواندم به مهر و به لطف چگونه نور بصر خواندم که بیبصرم
انجم به بر ماست لخت جگر ماست نور بصر ماست
روشن بتوان دید که نور بصر ماست بر دیده اگر نقش خیالی بنگارید