معنی کلمه نو سفر در لغت نامه دهخدا
کوس نودولتی از بام سعادت بزنم
گر ببینم که مه نوسفرم بازآید.حافظ. || کسی که به مسافرت آموخته نباشد. کسی که عزم میکند نخستین سفر را، یعنی نخستین سفری است که مسافرت میکند. ( ناظم الاطباء ). آنکه بار اول به سفر رفته است. ( یادداشت مؤلف ). که نخستین بار است به سفر رفته و تجربه کافی در مسافرت ندارد و جهاندیده و مجرب نیست :
همسفران جاهل و من نوسفر
غربتم از بی کسیم بیشتر.نظامی.پیشتر از جنبش این تازگان
نوسفران و کهن آوازگان.نظامی.همتم بدرقه راه کن ای طایر قدس
که دراز است ره مقصد و من نوسفرم.حافظ.