نهض

معنی کلمه نهض در لغت نامه دهخدا

نهض. [ ن َ ] ( ع اِ ) مابین منکب و شانه جای شتر. ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ). میان دوش و کتف اشتر. ( مهذب الاسماء ). ج ، اَنهُض. || ظلم. ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). ضیم. قسر. ( متن اللغة ). رجوع به معانی بعدی شود. || عتب. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). ج ، نهاض. رجوع به نهاض شود. || ( مص ) برخاستن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از منتهی الارب ). به کاری قیام کردن. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). نهوض. ( منتهی الارب ) ( متن اللغة ). || راست و تمام بالا گردیدن گیاه. ( از منتهی الارب ). مستوی گشتن نبات. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). نهوض.( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). || دروا شدن و بال گستردن طایر جهت پریدن. ( از منتهی الارب ). بال گستردن پرنده برای پرواز. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). نهوض. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). || بلند شدن چیزی از جایش. ( ازمتن اللغة ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). نهوض.( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). || شتافتن به سوی دشمن. ( از متن اللغة ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). نهوض. ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ). || ستم کردن. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). ظلم کردن. ( از اقرب الموارد ). || خشم گرفتن. ( منتهی الارب ). رجوع به معنی سوم شود. || سرزنش کردن. ( منتهی الارب ). رجوع به معنی سوم شود. || ( اِمص ) قیام. جنبش : به نهضی کشوری در تصرف و تدبیر بندگان دولت او می آمد. ( جهانگشای جوینی ).

معنی کلمه نهض در فرهنگ فارسی

مابین منکب و شانه جای شتر میان دوش و کتف اشتر . یا ظلم .

جملاتی از کاربرد کلمه نهض

فقد اهدانی ربی و اتی الجد بحبی نهض الحب لطبی و تدارک و ترحم