جملاتی از کاربرد کلمه نهان کرده
دختر بکر ید به زهدان نهان کرده بسی دختر بکری جنین
یکی گشته در زیر جبه خموش نهان کرده خود را به سوراخ موش
کشتی شرم تو آن روز شود طوفانی که نهان کرده خود را به ترازو بینی
درآورده از شرم چادر به روی نهان کرده رخسار و پوشیده موی
سه باره فزون بود از ما سپاه نهان کرده در شهر یکچند گاه
نه در قید خالق نه در بند خلق نهان کرده زنارها زیر دلق
تن سیمگون زیر مشکین قصب نهان کرده چون روز روشن به شب
ز ما کسی که نهان کرده روی خویش نماید هر آن که بسته در، از لطف خویش بازگشاید
ز گنج نهان کرده بر کوهسار بیاورد با خویشتن یادگار
در سر و رو در کشیده چادری رو نهان کرده ز چشمت دلبری