نهادنی

معنی کلمه نهادنی در لغت نامه دهخدا

نهادنی. [ ن ِ / ن َ دَ ] ( ص لیاقت ) که ازدر نهادن است. قابل نهادن. رجوع به نهادن شود. || لایق ذخیره کردن. آنکه یخنی کردن آن لازم آید. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به نهادن شود. || مقررکردنی. تعیین کردنی : اکنون اگر خداوند مسعود بیند این ولایت بر بنده عیسی نگاهدارد و بنهد آنچه نهادنی باشد. ( تاریخ بیهقی ص 242 ). آنچه گفتنی و نهادنی بوده بنهادند و بگفتند. ( تاریخ بیهقی ص 395 ). بدان وقت که امیر محمود از گرگان قصد ری کرد میان امیران مسعود و محمد مواضعتی که نهادنی بود بنهاد. ( تاریخ بیهقی ص 126 ).

معنی کلمه نهادنی در فرهنگ فارسی

که از در نهادن است . قابل نهادن . یا لایق ذخیره کردن . آنکه یخنی کردن . یا اکنون اکر خداوند مسعود بینداین ولایت بر بنده عیسی نگاهدارد وبنهد آنچه گفتنی و نهادنی بوده بنهادند و بگفتند . بدان وقت که امیر محمود از گرگان قصدری کرد میان امیران مسعود و محمد مواضعتی که نهادنی بود بنهاد ٠

جملاتی از کاربرد کلمه نهادنی

دندان به جگر نهادنی می‌باید اما چه کنم صبر جگر دارم نیست
نادان دشمن خویش است، چگونه تواند که دوست دیگری بود. واجبات بنده را بیاد پروردگارش همی اندازد. مال نهادنی سه چشمه ی اندوه است.
وی جواب داد که سخت صواب آمد، من برین جانب جیحون خواهم بود، تو نیز حرکت کن و بر آن جانب فرود آی تا رسولان بمیانه درآیند و آنچه نهادنی است نهاده آید و چون عهد بسته آمد، من در زورقی‌ بمیان جیحون آیم و تو همچنین بیایی تا دیدار کنیم و فوجی قوی مردم‌ از آن خویشتن بتو دهم تا بدین شغل که در پیش داری ترا دستیار باشند و من سوی جند بازگردم. امّا شرط آن است که در باب سلجوقیان سخن نگویی با من بصلح که میان هر دو گروه خون و شمشیر است و من خواهم زد تا از تقدیر ایزد، عزّ ذکره، چه پیدا آید.