جملاتی از کاربرد کلمه نه دیر
بر آن تخت بنشست یکدم نه دیر ببوسید بر تخت و آمد به زیر
آنکه زین پیش درین ملک طمع کرد همی تا نه دیر آمدبا طاعت و فرمان ایدر
چو شمع گریان خندان بسر دهد همه تن چو شمع یکشبه عمرش بو نه دیر و دراز
بر آسمان مسای سر خود که تا نه دیر خواهی شدن به زیر زمین همچو توتیا
تو خود به چشم حقیقت نظر نکردی باز وگر نه دیر و حرم هر دو یک صنم دارد
چه گفت گفت که این شرزه شیر زود نه دیر به نعل باره بکوبد زمین سکندروار
رو زود بدانجا که نه زود است و نه دیر بر بالا رو که خود نه بالا است نه زیر
ای مردم چشم عالمی زود نه دیر هم چشم بد از چشم تو برچیند درد
بس زود نه دیر مر مرا بینی حال تو به زین دین ادا کرده
به سر آرد تمام زود نه دیر لشکر شاه ملک ایلک و خان