نمکت

معنی کلمه نمکت در لغت نامه دهخدا

نمکت. [ ن َ م َ ]( اِ ) تری. رطوبت. ( ناظم الاطباء ) ( شعوری ج 2 ص 378 ).

جملاتی از کاربرد کلمه نمکت

گفتم این شور من ازچیست بگفت از نمکم گفتمش پیشتر آ تا نمکت را بمکم
زنهار خنده بر دل مجروح ما مکن خونابه می کند نمکت را کباب ما
ای شور حشر، از جگر ما بدار دست خونابه می کند نمکت را کباب ما
جز نمکت نشکند شورش تبریز را فخر زمین در غمت شور زمان آمدیم
ای ما ز لعل پر نمکت چون نمک در آب هرگز بود که زیور ما بر محک زنیم
جراحت دل من تازه تر شد از نمکت اگر چه گرم کنی مرهم دل ریشت
ای پسته ز شور نمکت پسته‌دهان را دل بهر تو بریان شده صد پسته دهان را
ای با لب شیرین سخنت تلخ فتاده شد در همه خلق از نمکت شور زیاده
ترابه گرد نمک تا پدید شد سبزی به سبزه و نمکت شد هزار جان مهمان
ز لعل پر نمکت بوی خون همی‌آید گشاده‌ای تو به خون دلی مگر روزه