نمک پاش

معنی کلمه نمک پاش در لغت نامه دهخدا

نمک پاش. [ ن َ م َ ] ( نف مرکب ) آنکه نمک بر غذائی یا چیزی افشاند :
در آتشم ز تغافل نشانده ای ، باری
تبسمی که نمک پاش این کباب شود.کلیم ( از آنندراج ).- نمک پاش جراحت ( دل خسته ، جگر مجروح ) ؛ کنایه از کسی که داغ محنت رسیده ای را تازه کند :
نمک پاش جراحت های ناسور
ز سر تا پا نمک شیرین پرشور.وحشی. || در تداول ، کسی را که حرکت دور از ادب و ناپسندی کند یا حرف بی مزه نامعقولی زند به طعنه نمک پاش گویند. و رجوع به نمک پاشی شود.
|| ( ن مف مرکب ) چیزی که نمک بر آن پاشیده باشند. ( آنندراج ) :
آه از سوختن زخم نمک پاش مکن
ناله را تا نفسی هست چونی فاش مکن.دانش ( از آنندراج ).|| ( اِ مرکب ) چیزی که نمک بپاشد بر چیزی. ( آنندراج ). نمکدان. ظرفی که در آن نمک کنند و از سوراخ هائی که بر سر آن تعبیه شده است نمک بر غذا پاشند.

جملاتی از کاربرد کلمه نمک پاش

در آتشم زتغافل نشانده ای، باری تبسمی که نمک پاش این کباب شود
شب دوشین، تبسم های پنهانی که می کردی نمک پاش جراحت های پنهان من است امشب
رو از عاشقی دم مزن پیش من نمک پاش کم باش بر ریش من
گهی برزخم دل ریشان نمک پاش گهی در جیب درویشان شکر ریز
چنین که گشته نمک پاش خنده لعل لبت علاج درد دل دردمند خواهد شد
ته که مرهم نه‌ای بر داغ ریشم نمک پاش دل ریشم چرایی