نقطه گاه

معنی کلمه نقطه گاه در لغت نامه دهخدا

نقطه گاه. [ ق ُ طَ / طِ ] ( اِ مرکب ) مرکز. محاط. نقطه گه. کنایه از مقصد حاجت و نیاز دیگران :
چنین هفت پرگار بر گرد شاه
در آن دایره شه شده نقطه گاه.نظامی.چو پرگار گردون بر آن نقطه گاه
به پای پرستش بپیمود راه.نظامی.

معنی کلمه نقطه گاه در فرهنگ فارسی

مرکز . محاط . نقطه گه . کنایه از مقصد حاجت و نیاز دیگران .

جملاتی از کاربرد کلمه نقطه گاه

چو پرگار گردون بر آن نقطه گاه به پای پرستش بپیموده راه
چنانکه لازم بحرست نقطه گاه رقم نشد ز دیده برون نقش خال او هرگز
«وَ یَسْئَلُونَکَ عَنِ الرُّوحِ» آدمی هم تنست و هم دل و هم روح، تن محلّ امانت است، دل بارگاه خطابست. روح نقطه گاه مشاهدتست، هر چه نعمت بود نثار تن گشت غذای وی طعام و شراب، هر چه منّت بود تحفه دل آمد قوت او ذکر و یاد دوست، آنچه رؤیت و مشاهدت بود نصیب روح آمد غذای وی دیدار دوست، تن در قهر قدرت است، دل در قبضه صفت، روح در کنف عزّت، بساط انس گسترده، شمع عطف افروخته و دوست ازلی پرده بر گرفته.