نقش طراز

معنی کلمه نقش طراز در لغت نامه دهخدا

نقش طراز. [ ن َ طِ / طَ ] ( نف مرکب ) نقش گر. نقاش. مصور. ( از آنندراج ) :
دهر ز چرخ اطلسش کرده ردای کبریا
نقش طراز آن ردا عین بقای ایزدی.خاقانی.چون وچرا نقش طراز تن است
آینه صورت از او روشن است.امیرخسرو ( از آنندراج ).

معنی کلمه نقش طراز در فرهنگ فارسی

( صفت ) نقاش مصور .

جملاتی از کاربرد کلمه نقش طراز

نامه‌ای نامیه سبزه باغ تحقیق نامه‌ای نقش طراز چمن استعداد
دهر ز چرخ اطلسش کرده ردای کبریا نقش طراز آن ردا عین بقای ایزدی
لاله گون کرده رخ از شرم به رقص آمده است عرقش نقش طراز گل قالی شده است
نقش بندان ازل نقش طراز شرفش بر ازین کارگه مختصر آمیخته‌اند
جان میدهد از مقام او نامت در نقش طراز جامه ششتر