معنی کلمه نقس در لغت نامه دهخدا
نقس. [ ن َ ق ِ ] ( ع ص ) که عیب کند مردم را و لقب نهد بر ایشان. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ).
نقس. [ ن ُ ق ُ ] ( ع اِ ) ج ِ نَقْس. رجوع به نَقس شود. || ج ِ ناقوس. رجوع به ناقوس شود.
نقس. [ ن ِ ] ( ع اِ ) سیاهی که بدان بنویسند. ( دهار ). مرکب. سیاهی. ( از السامی ). سیاهی دوات. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از متن اللغة ). مرکب خوب. ( از زمخشری ). مداد. ( ناظم الاطباء ). مداد که بدان نویسند. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). دوده مرکب. خضاض. حبر. خض. ( یادداشت مؤلف ). ج ، انقاس ، انقس :
وقت پیکار نقش خانه فتح
نقس آن حله پوش عریان باد.مسعودسعد.سرشته نقس دواتش ز توتیای امید
دمیده شقه کلکش ز کیمیای عطا.مختاری.