نقبه

معنی کلمه نقبه در لغت نامه دهخدا

( نقبة ) نقبة. [ ن ُ ب َ ] ( ع اِ )واحد نقب ، به معنی جرب است. ( از اقرب الموارد ). رجوع به نُقَب شود. || آغاز گر. ( منتهی الارب ). آغاز گر و جرب. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). اول گرگنی اشتر. ( مهذب الاسماء ). ج ، نُقب و نُقَب. || وجه. ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ) ( المنجد ). روی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ثقب. ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). ثقبه. سوراخ. ( یادداشت مؤلف ). سوراخ. ( مهذب الاسماء ). سوراخ عمیق نافذ. ( ناظم الاطباء ). || رنگ. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). گونه. ( مهذب الاسماء ). لون. ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ). || آواز . ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به معنی بعدی شود. || زنگ زدگی. صداء. ( اقرب الموارد ) ( تاج العروس ) ( متن اللغة ) ( المنجد ). || میزرمانندی است بی نیفه که در آن سجاف دوزند یا شلوار بی پای. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مئزرمانندی بی نیفه که بر آن سجاف دوزند و شلوار بی پاچه. ( ناظم الاطباء ). جامه ای است ازارمانند که سجاف بدون نیفه ای دور آن است و مانند شلوار بسته می شود. ( ازاقرب الموارد ). لباسی است که قسمت بالای آن چون شلوار است و گفته اند شلوار بدون ساقین است. ( از لسان العرب ). گویند: ما علیها الا نقبة. ( اقرب الموارد ). و گویند: نقبت الثوب نقباً؛ جعلته نقبه. ( منتهی الارب ).
نقبة. [ ن ِ ب َ ] ( ع اِ ) هیأت روی بند بستن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). هیأت روی بربستن. ( آنندراج ). هیأت انتقاب. ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ) ( المنجد ). گویند:امراءة حسنةالنقبة. ( اقرب الموارد ). || اثر و هیأت هر چیزی. ( از متن اللغة ). اثر: اِن علیه نِقْبَةً؛ ای اثراً. ( اقرب الموارد ) ( از المنجد ).
نقبه. [ ن َ ب َ ] ( ع اِ ) خارش که آن مرض باشد از یبوست و غلبه خون. ( غیاث اللغات ). گر. ( یادداشت مؤلف ). نُقبَة. رجوع به نقبة شود.

معنی کلمه نقبه در فرهنگ فارسی

خارش که آن مرض باشد از یبوست و غلبه خون ٠ گر . نقبه .

جملاتی از کاربرد کلمه نقبه

مشرق مه دور گریبان اوست مغرب جان نقبه مرجان اوست