نظم کردن

معنی کلمه نظم کردن در لغت نامه دهخدا

نظم کردن. [ن َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) سرودن. شعر گفتن :
نامه نویسد بدیع و نظم کند خوب
تیغ زند نیک و پهنه بازد و چوگان.فرخی.صفت خواجه همی نظم کنم من به مدیح
نکنم ز آنچه بگفتم به خدا استغفار.ناصرخسرو.ولی نظم کردم به نام فلان
مگر بازگویند صاحبدلان.سعدی. || به رشته کشیدن :
درّ همی نظم کنم لاجرم
بی عدد و مرّ به اشعار خویش.ناصرخسرو.

معنی کلمه نظم کردن در فرهنگ فارسی

سرودن ٠ شعر گفتن ٠ یا به رشته کشیدن ٠

جملاتی از کاربرد کلمه نظم کردن

ترجیع سیومست، اگر حق نخواستی جان را به نظم کردن پروا کجاستی
نظامی که نظم دری کار اوست دری نظم کردن سزاوار اوست