نظربند

معنی کلمه نظربند در لغت نامه دهخدا

نظربند. [ ن َ ظَ ب َ ] ( اِ مرکب ) عملی به دعا و طلسمات که کسی چشم بد نزند چیزی یا کسی را. ( یادداشت مؤلف ). دعا و طلسمی که بدان چشم شورچشمان را فروبندند تا از چشم زخم ایشان در امان مانند. || ( ن مف مرکب ) آن که مردم او را در نظر خود بند دارد . ( آنندراج ) :
نیست صاحب نظران را ز نظربند گزیر
نگذارند غزالان زنظر مجنون را.صائب ( آنندراج ).- نظربند کردن ؛ جادو و افسون کردن تا شخص با چشم باز چیزی یا کسی را نبیند و متوجه وجود آن نشود :
چشم جادوی تو کرده ست نظربند مرا
هر کجا می نگرم روی توام در نظر است.شفیع اثر ( آنندراج ).

جملاتی از کاربرد کلمه نظربند

صد بیابان ز غزالان رم من در پیش است همچو مجنون نتوان کرد نظربند مرا
حسن را حلقه خط مانع رفتن نشود نور خورشید، نظربند ز روزن نشود
نگیرد در تو افسون محبت، ورنه چون مجنون نظربند از نگاهی می‌کنم رم کرده آهو را
چشمی که چون ستاره نظربند خواب نیست حیران پرتو گهر شبچراغ توست
مژگان تو از خواب گران است نظربند ورنه همه جا شعله دیدار بلندست
بوی پیراهن گلزار ازان شوخترست که نظربند ز خار سر دیوار کنند