نظر بستن

معنی کلمه نظر بستن در لغت نامه دهخدا

نظر بستن. [ ن َ ظَ ب َ ت َ ] ( مص مرکب ) چشم بستن. ازتماشا کردن و دیدن پرهیز و امساک کردن :
ز پرهیزگاری که بود اوستاد
نظر بست هرگه که او رخ گشاد.نظامی.گویند نظر چرا نبستی
تا مشغله و خطر نباشد.سعدی. || نظر بستن بر چیزی. بدان خیره شدن. در آن نگریستن. بدان چشم دوختن :
دست چون حلقه فتراک بر او تنگ شود
چشم شوخ تو به صیدی که نظر می بندد.صائب ( آنندراج ).|| نظر بستن در چیزی. در آن خیره ماندن. محو تماشای آن شدن.

معنی کلمه نظر بستن در فرهنگ فارسی

چشم بستن ٠ از تماشا کردن و دیدن پرهیز و امساک کردن ٠ یا نظر بستن بر چیزی : بدان خیره شدن . در آن نگریستن . بدان چشم دوختن . یا نظر بستن در چیزی . در آن خیره ماندن .

جملاتی از کاربرد کلمه نظر بستن

پیر کنعان نظر از راه نظر بستن یافت چشم پوشیدن این طایفه فتح الباب است
از آن کمر نتوانم دمی نظر بستن ز نازکی به نظر گرچه در نمی‌آید
باز من در آن جهان مسند ز دست شاه داشت از نظر بستن خرامش آن نشیمن چون کنم
قفل گردیدن دریاست نظر بستن من مژه بر هم زدنم بال وپر طوفان است
فروغ شمع را فانوس نتواند نهان کردن نظر بستن حجاب نور بینایی نمی گردد
بگفتا که شک در قضا و قدر نظر بستن از خالق نفع و ضر
می کند روشن نظر بستن دل فرزانه را چشم روزن می کند تاریک این غمخانه را
مگو ناصح که بتوان از رخ جانان نظر بستن بسی مشکل بود بر روی صاحبخانه در بستن
در نظر بستن بود، دارالامانی گر بود سالک در عالم پر انقلاب افتاده را
هست از دنیا نظر بستن نظر واکردنش هر که بر دنیا نظر از روی عبرت افکند