معنی کلمه نصری در لغت نامه دهخدا
نصری. [ ن َ ] ( اِخ ) ده کوچکی است از دهستان انگهدان بخش کهنوج شهرستان جیرفت. رجوع به فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8 شود.
نصری. [ ن َ ری ی ] ( اِخ ) ( الَ... ) عبدالواحدبن عبداﷲبن کعب النصری دمشقی مکنی به ابوبشر تابعی است و به سال 104 هَ. ق. والی طایف و مکه و مدینه شد، در سال 106 هشام بن عبدالملک معزولش کرد. ( از الاعلام زرکلی ج 4 ص 325 ). و نیز رجوع به تهذیب التهذیب ج 6 ص 436 شود.
نصری. [ ن َ ری ی ] ( اِخ ) ( الَ... ) مالک بن عوف بن سعدبن یربوع النصری شاعر و قائد و صحابی پیغمبر است و در حدود سال بیستم هجرت درگذشت. رجوع به الاعلام زرکلی ج 6 ص 141 و مالک بن عوف شود.
نصری. [ ن َ ری ی ] ( اِخ ) ( الَ... ) محمدبن یوسف بن محمد معروف به الغالب النصری مؤسس دولت نصریه اندلس است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 24 محمدبن یوسف شود.
نصری. [ ن َری ی ] ( اِخ ) ( الَ... ) محمدبن محمد الفقیه النصری معروف به المخلوع سومین ملوک نصریه اندلس است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 7 ص 262 و محمدبن محمد شود.
نصری. [ ن َ ری ی ] ( اِخ ) ( الَ... ) محمدبن محمدبن یوسف ، معروف به الفقیه النصری دومین ملوک نصریه اندلس است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 7 ص 260 و محمدبن محمد شود.
نصری.[ ن َ ری ی ] ( اِخ ) ( الَ... ) یوسف بن اسماعیل ، معروف به ابوالحجاج النصری هفتمین ملوک نصریه اندلس است. رجوع به الاعلام زرکلی ج 9 ص 289 و یوسف بن اسماعیل شود.