نشکستن

معنی کلمه نشکستن در لغت نامه دهخدا

نشکستن. [ ن َ ش ِ ک َ ت َ / ن َ ک َ ت َ ] ( مص منفی ) مقابل شکستن. رجوع به شکستن شود.

جملاتی از کاربرد کلمه نشکستن

بر عالم فطرت‌ دل بی‌درد ستم کرد نشکستن این شیشه قیامت به حلب برد
جامی بکشم، تا به کی از اهل خرابات شرمنده ز نشکستن سوگند توان بود
کس وحشتت از اسباب تعلق نپسندید دامن نشکستن چقدر چین جبین داشت
شرمی از آزار دلها کن که در ملک وفا بهرناموس‌مروت رنگ هم نشکستن است