نشنوده
جملاتی از کاربرد کلمه نشنوده
بد اندیشی اگر گوید تو را بد تو نیکی کن سخن نشنوده بگذر
چون ندارد بصارت اندر کار نشنوده است یا اولیالابصار
نقل است که یک روز حسن به صومعة او رفت و گفت: از آن علمها که نه به تعلیم بوده باشد و نه نشنوده بلکه بیواسطه خلق به دل فرود آمد ه بود مرا حرفی بگوی.
می کشد در حلقه فرمان به اندک فرصتی گوشمال آسمان، گوش سخن نشنوده را
به چشم قول خدای از جهان او بشنو که نه سخن نشنوده است کس مگر به ندی
پس از توقیع عالی کاندرین شهر نباشد کس که آن نشنوده باشد
و گفت: دو مصیبت است بنده را، که اولین و آخرین سخت تر از آن نشنوده اند، و آن وقت مرگ بود. گفتند: آن کدام بود؟ گفت: یکی آنکه مالی جمع کرده است از او بستانند؛ دوم آنکه از یک یک چیز - از مال او –سوال کنند.
چنین پند از پدر نشنوده باشی الا گر هوشمندی بشنو از عم
غمزه ات گر آشنایی را کشد نبود عجب جان من نشنوده ای قصاب جوید آشنا
و گفت: هر که توحید به نزدیک او صورت بندد هرگز بوی توحید نشنوده است.