نشان بودن

معنی کلمه نشان بودن در لغت نامه دهخدا

نشان بودن. [ ن ِ دَ ] ( مص مرکب ) انگشت نما بودن. ( یادداشت مؤلف ).
- نشان بودن به... ؛ بدان صفت نام بردار و عَلَم بودن :
صد از نامداران و گردنکشان
که بودند هر یک به مردی نشان.فردوسی.چون ملت رسول به پاکی ستوده ای
چون رحمت خدای به نیکی نشانیا.ابوالفرج رونی.گرچه بازوی هنر داری و دست و دل کار
ورچه در جنگ بدین هر سه نشانی و سمر.فرخی.- نشان بودن در... ؛ معروف بودن. سرشناس بودن. مشارٌ بالبنان بودن :
پذیره شدندش همه سرکشان
که بودند در پادشاهی نشان.فردوسی.

جملاتی از کاربرد کلمه نشان بودن

روایت‌های دیگر نیز می‌گویند که نام او در اصل ابراهیم بوده و او پسر حیکان، از روستایی به اسم بنومعقل در نزدیکی اصفهان و مادرش کنیز و پدرش هم از روستاییان همان مناطق بوده است. دینوری نیز در این باره می‌گوید که ابومسلم از کنیزی بود، از عمیر بن بطین العجلی که به عیسی بن معقل فروخته شد و حتی در خانه او به دنیا آمد. التون دانیل بر این عقیده است که دلیل این روایتهای ناهمگون دربارهٔ تبار ابومسلم، به دلیل نحوهٔ پیوستن او به دعوت است. به‌علاوه در کتاب فراز و فرود عباسیان نیز آمده است که این بی‌نام و نشان بودن ابومسلم به دلیل این بود که او کارگزار عباسیان بود.